سفارش تبلیغ
صبا ویژن
امروز به تو بازگشته ام
با دعوت یا بی دعوت، خوانده یا ناخوانده، چند روزی مهمان تو هستم! آغوش باز کن!
به بزم شادی ها آمده ام.
خدا خوشحال، کعبه خوشحال، فاطمه خوشحال!
خدا خوشحال که بزم عاشقی اش با آمدن علی کامل شد!
کعبه خوشحال که او هم همچو فاطمه پهلویش برای علی می شکند!
فاطمه خوشحال که هستی بی پدر نماند!
همه مسرورند، همه می خندند، سبوح قدوس ربّ الملائکة و الرّوح
روزدوم است،
مهمان ها واجب خدا را بر مستحب رحجان داده و حسین حسین گویان لختی از مسجد خارج می شوند.
تو هم همین را می خواستی! نه؟!
درب جنوبی دانشگاه تهران می لرزد!
حرب لمن حاربکم نصرالله، سلم لمن سالمکم نصرالله
روز سوم شده؛
عمّه زینب امشب آسوده می شود از خاطره ها
دلش برای حسین تنگ است و چه پرشتاب به سوی گل گم کرده اش می رود!
امشب، شب مهتابی معراج من بود!
وجه افتراق، ظرف من و محمد است و گرنه معراج، معراج است!
دستم به دامنت! دیگر سفارش نکنم! ما منتظریم!
گاه رفتن است، سبکبار. . .
می روم اما گمان مبر که دلم تنگ نمی شود!
*بقره، آیه 88، "و قالوا قُلوبُنا غُلفُ بل لّعنهمُ اللهُ بکفرهم فقلیلا مّا یُومنون"


  • کلمات کلیدی :

  • همسنگران [ همسنگر]


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ :

    بعد از دو سال
    [عناوین آرشیوشده]
    طراحی قالب : مجید نصرتی