توی اون یکی وبلاگم درمورد دیروز، امروز، فردا مطلبی نوشتم گفتم یه مطلب هم اینجا بذارم در مورد همین موضوع
دیروز؟؟ ،امروز؟؟ ، و یا فردا؟؟
دیروزرا یرای امروزمیخواستم ... و امروزرا برای فردا ... و فردا را برای ... ولی من فردا را برای رفتن میخواهم ... نه برای ماندن ...
برای گسستن از این ... از این دنیای بی معرفت ... از این دنیای نامرد ...
برای پیوستن به دنیای ... بی غل و غش ... برای دویدن میخواهم ... ،نه برای در جا زدن ...
برای ...
من فردا را نمیخواهم ... من فقط رفتن را میخواهم ... میخواهم ...
میخواهم خاک وجودم با خاک این کره ی آبی پیوند داشته باشد و برای تهنیت این پیوند ، فریاد سرور، سر دهم. شادی کنم،دست بزنم ، پای کوبی کنم ...
و در آخر اشکی بریزم برای ...
برای دلتنگی ... نه دلتنگی برای ساختمان های این شهر ...
دلتنگی برای ... درختان نقاشی هایم ...
نه به خاطر اکسیژنشان ... به خاطر ... معرفتشان ...
ای کاش ما نیز هم چون این سبزان ...معرفتی داشتیم ... که علتی بودن برای اینکه ...
گونه هایتان با ترنم اشکانتان هم آواز میشدند ...
من اشک های شما را نمیخواهم..تبسم شما را میخواهم ...
من فقط معرفت می خواهم ...