السلام علیک یا غریب الغربا ، السلام علیک یا شمس الشموس
هربار که آمدم حرمت و به ستونهای محکم عاشقانه ات تکیه
زدم ، نگاه پرخواهشم را ملتمسانه و غمگنانه به شبکه های
ضریح مهربانیت دوختم ، مروارید اشک اشتیاق را برگونه های
بی تاب و بیقرارم جاری ساختم و کبوتر راه گم کرده دلم را
بدنبال کبوتران ره یافته بارگاهت روانه کردم
خواستم سند دلم را بنامت بزنم اما ...
هربار که بغض سنگین نیاز، تارهای حنجره ام را مرتعش
ساخت ، زمزمه های دلدادگی سرداده نوای یا رضا را
ساز کرد ، هر بار که ضرب عشق بر ضربان دل و قلبم
زد و چشمانم به باران دلتنگی نشست و
خواستم خانه دلم فقط و فقط از آن تو باشد اما...
هربار که دلتنگ شدم ، ابرغم مهمان چشمانم شد و
بارش را آغاز نمود ،در غریبستان دلم هوای تو را کردم .
پنجره دل تاریکم را به سمت قبه و بارگاه ملکوتی و
روح افزایت ، به سمت نورانیت تو که غریب آشنایی
گشودم ، روشنایی حرمت و نسیم دل آویز و آرام بخش
محبتت روحم را نوازش داد ، فضای آلوده درونم را با
هوای معنوی و دل انگیزت پاک کردم ، خواستم آلوده اش
نسازم اما دنیا نگذاشت اما...
می خواهم خویش را به پنجره فولاد مهربانی و مروتت
بیاویزم و بند دل شکسته ام را گره بزنم به صداقت و
بزرگی و شرافتت و عقیق سرخ نیایش را تقدیمت کنم .
آهوی سرگشته کوچه های غربت و دلدادگی ام اما...
آیا ضمانت دلم را ... می پذیری ؟؟
آیا قفل قلبم را با کلید شفاعت و مهربانیت می گشایی ؟؟؟
آیا رخصت می دهی در حالی که دل به تو سپردم
گره محبتم به تو را پاره کنم و دوباره
پیوند بزنم ، شاید به تو نزدیکتر شوم ...
آیا می خوانی و می پذیری ام ؟؟؟
ترم قبل همش پیشش بودم اما الان ...
قدرش رو ندونستم
مولای من !
اینک با دلی شکسته وقلبی پر از امیدبسوی تو می آیم
آیا پناهم میدهی؟؟؟