مدتها بود که از همه چیز و همه کس، حتی خودم ، خسته شده بودم . دلم یه چیزی میخواست ، مثل یه هدیه عاشقانه !!
آره ، دلم هدیه عاشقانه میخواست .
هدیه ای که فقط و فقط از روی عشق باشه ، مهم نیست چقدر ارزش مادی داشته باشه . من روی زمین دنبالش میگشتم و چشم به جاده ها
دوخته بودم ، تا شاید ، شاید یکی بیاد که هدیه عاشقانه برام بیاره !!!
اما ...
اما، هیچکس هدیه عاشقانه ای برای من نداشت . غمگین شدم ، خیلی غمگین شدم . من فقط یه هدیه عاشقانه میخواستم ، همین !
هدیه ای مثل یه نگاه مهربون ، یه لبخند ، و یا ... حتی یه بادبادک !
یه شب که از پنجره اتاقم داشتم بیرون رو نگاه می کردم ، نگام به آسمون افتاد و اون ستاره پر نور بالای سرمو دیدم . مثل همیشه بهش گفتم :
دالی موشه !! گرفتمت !!!! ، و اون مثل همیشه نخودی خندید .
خیلی قشنگ بود ، خیلی ، ...
توی یه لحظه خیلی عظیم ، من فهمیدم که اون ستاره یه هدیه عاشقانه بود ، از طرف خدای مهربون .
اون شب فهمیدم ، خدا هر روز و شب و هر لحظه داره به من هدیه های عاشقانه میده ، و هیچی عوضش از من نمیخواد !
هر روز صبح بیدار شدنم از خواب ، و یه فرصت دوباره برای زندگی ، دیدن شقایق های وحشی ، پرنده ها ، آسمون خدا، ابر های پف پفی ،
لبخند مادرم ، شوخی های برادرم ، و همدلی های بابام و این صفحه سیاه وبلاگم که خیلی به من نزدیکه و دوستای خوبی مثل شما . انتظاره
اقامون که ظهور کنه و سلام دادن به امام رضا هر روز صبح از تو خونه و شکر کردن خدا یا حتی گفتن بسم الله الرحمن الرحیم وقت غذا
اینا و خیلی از چیزایی که الان یادم نمیاد همشون هدیه های عاشقانه خدا به من هستن ! و من هیچ حواسم نبود ...
اون لحظه اونقدر بزرگ بود که بغضم ترکید و حس کردم چقدر دلم برای خدا تنگ شده بود. الانم که دارم مینویسم داره اشکام میریزه روی
صفحه کلید مانیتور انگار اتاقمو اب ابرداشته مثل یه اقیانوس شده خدا جون راستی چرا من این همه هدیه های عاشقانتو ندیده بودم خدایا منو
ببخش
فهمیدم اگه برای هیچ کس مهم نباشم ، یکی اون بالا هست که دوستم داره و برای دوست داشتنم دنبال دلیل نمیگرده ، هر روز و هر لحظه هدیه
های عاشقانه بهم میده که بگه : دوستت دارم .
آره ، دلم برای خدا تنگ شده بود .... خدا ، هدیه ی عاشقانه من بود !
اگر کسی خدا را شناخت و عاشق و عاشق او شد،به دیگری عشق نمی ورزد ودیگر از کسی دیگر هدیه نمیخواد
خداجون حالا یک شمع روشن میکنم توی این صفحه سیاهه وبلاگم تا مکان یکم معنوی تر بشه خدا جون حالا حرفه دلمو بگم نه خدا جون بذار یکی دیگه شمع هم روشن کنم اخه برای دوتاییمون
خدا میگم که فقط باهام قهر نکن
چون یا تو را از پشت خواهد گرفت و یا اینکه به تو پرواز کردن خواهد آموخت
دلت را رها کن ... آن وقت می بینی در دلت هم هر شب مهمانیست، کافیست با خودت عهد ببندی که هیچ وقت زمینی نباشی .