به نام خدایی که وقتی ما رو افرید تنهامون نذاشت
چه قدر دوست دارم ایندفعه که تنهایی در ِ اتاقم رو زد
وقتی جوابی نشنید
منم در رو باز نکردم
راهش رو بگیره و بره و دست از سر ِ من بر داره و دیگه بر نگرده
تا دیگه فکر نکنم که تنهام
چقدر دوست دارم
دوسِت داشته باشم
چقدر دوست دارم تنهایی دیگه نیاد
چقدر دوستدارم تنهایی فکر کنه من یکی مُردم برای همیشه
یا اینکه خودش بمیره برای من واسه همیشه
چقدر دوست دارم که بگم از تنهایی خسته شدم
چقدر دوست دارم به تنهایی که اینقدر دوسش داشتم بگم دیگه دوسِت ندارم
چقدر دوست دارم ایندفعه که تنهایی رفته دیگه بر نگرده
چه قدر دوست دارم تنهایی بدونه که دیگه دوسِش ندارم
نه خودش رو می خوام نه حسش رو
چقدر دوست دارم ......
دیگه نمیخوام تنها باشم میخوام برم اون دنیا امروزا بد هوس کردم برم اون دنیا پیش خدا مخلوقی که این همه مهربونه رو ببینم
بهش بگم دوستش دارم اونم خیلی ...من با خدام تنها نیستم
ما از خداییم و به خدا برمی گردیم
خدایا میخوام برگردم خدایا اگر بنده ای بد کارم شوق رحمت دارم اشک غم میبارم بیقرارم خدایا خودت گفتی گریه جوونا رو دوست دارم
خدایا الان دارم گریه میکنم میگم دوستت دارم می خوام بیام پیشت حالا اون دنیا هم نشد عیبی نداره حد اقل تو همین دنیا بذار باهات باشم
خدایا من پشت درم جون ما باز کن بذار بیام تو بذار بیام بگم که کم کم دارم می میرم برات خدایا الان که دارم برات مینویسم داره اشکام میریزه
خدایا نمی دونم چند وقته چه حسی بهت پیدا کردم هر روز گریه می کنم خدایا مثل اینکه از مرز عاشقی گذشتم خدایا دیگه دارم برات میمیرم
خدا جون میخوام برم بالای پشت بام خونمو فریاد بزنم بلند بگم دوستت دارم بگم خیلی عاشقت شدم
پس حالا وصیت میکنم تا اگه رفتم اون دنیا
خانه ای متروک را برایم فراهم سازید ، تا در آنجا سکوت را پذیرا شوم دوباره و برای پذیرایی از سکوت، از تنهایی همیشگیم کمک گیرم
پروازی را خواهم آموخت که هیچ پرستویی آنرا تا به حال ، تجربه نکرده باشد
مرگی را خواهم:سرد،خشک،ساکت و بی دغدغه
بدون هیچ اشکی و آهی
مر گی را خواهم: همراه با آتش بازی ِ ابرها و باران
حتما در شب ِ مرگم، باران خواهد بارید؛به رسم چشمانم که همیشه ابری و گریان بود
و رعد ها در هم خواهند شکست و آنروز خورشید نابود خواهد گشت، همانگونه که در زندگی امروزم
باران را برای شستن می خواهم و سنگ قبرم را با تکه های یخ مزین کنید
گلهایی از دانه های برف درست کنید و برایم هدیه آورید
چیزی را خواهم، خالی از هر نیرنگ و ریا
......
متفاوت با زندگی لجن بار دنیا
همراه با صداقت مدفون خواهم شد اینگونه
زیرا سنگ ِ قبرم را با تکه های یخ زده قلبهایتان خواهید ساخت و گلهای یخیین با دانه های برفة که خبر از بی مهری شما دارد
آنروز را من هر لحظه انتظار می کشم
آری آنروز مدفون خواهم شد
شاید؛ لا اقل آنوقت صادق باشید
چقدر دوست دارم به ان کسی که دوستش دارم برگردم من میخواهم برم از این دنیایی که همه ظلم میکنن وهیچکی نمی فهمه این دنیا برای چیست این دنیا مزرعه اخرت است در این دنیا باید کاشت و در ان دنیا برداشت کرد