دلگیرم از خودم
بی طاقت ترین مرثیه ها را در عزای خویشتن می سرایم
آن هنگام که گرد و غبار غفلت از تو جانم را در می نوردد
خدایا دلگیرم از خودم که روشنای دریچه های مهربانی ات را نادیده گذاشته ام
دگیرم از خودم که تکلیف بندگی را شانه خالی کرده ام که به بیراهه ها از صراط مستقیم مشتاق ترم
ای خوب به من دانایی ده تا چشم بگشایم بر مناظر نورانی رحمتت
آگاهم کن که رها شوم از این همه مرداب ، تا جاری شدن را در کوچه های آفتاب از سر گیرم توانایم کن بر وسوسه های ابلیس تا بندبندم
خورشید های غروب را قد راست کند.
اگر برای آمدن به سوی تو قدم هایم در لرزش تردید همیشگی خود آهسته راه را طی می کند از این روست که سنگینی بار گناه من بر دوم
لنگر انداخته است.
وگرنه کشتی نجات تو همیشه آماده است .
تنها قطره ای از آب وضو می تواند در مسلک تو سیلابی از خلوص به راه اندازد تا ناپاکیهایم را بشوید .
اینک ایستاده ام در برابر تمامی تو تا حرارت نگاهت یخهای اعماقم را ذوب کند و مرا تا خاکستر شدن به پای تو پیش ببرد.